- ماچ کردن
- بوسیدن، بوسه زدن، بوسه گرفتن
معنی ماچ کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- ماچ کردن
- بوسیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برش برش کردن قاچ دادن قطعه قطعه کردن (خربزه و هندوانه و غیره)
دعاکردن پیش از غذا
نفخ، ورم و متورم شدن
گشاده کردن (در و مانند آن) گشوده کردن مفتوح ساختن، وا کردن گره
مرسوم کردن، متداول کردن، رایج کردن، مد کردن
مطیع کردن فرمانبردار ساختن، دست آموز
طی طریق کردن راه سپردن
ناتوان ساختن، ضعیف کردن کسی را
ساخته کردن آماده کردن، دادن زاد و توشه و اسباب سفر، غذا دادن، سازواری کردن سازگار بودن، بزم نهادن: آراستن بزم، آهنگ کردن عزم کردن، آغاز کردن آغازیدن، کوک کردن (آلت موسیقی ساعت)، پیش گرفتن اجرا کردن، کشیدن (صورت) ترسیم
سال کردن درخت. یک سال بار کم و یک سال بار بسیار آوردن
کیف کردن، شعف، وجد، طرب
دستور دادن فرمودن
بخاک سپردن، دفن کردن، پوشانیدن بزیر خاک
مو را با شانه خار کردن، از هم جدا کردن موهای ژولیده
آهن تفته برای نشان حیوان زدن
بمراد رسیدن
به پایان بردن، مردن
تاختن حمله کردن تعرض کردن
تاریک ساختن، کدر کردن تعرض کردن
گرم کردن، بسلامتی نوشیدن
پایکوبی و رقص کردن
آماده جنگ کردن سرو کردن، خشم آوردن خشمناک شدن
پخ کردن هموار کردن، پالودن پالایش، نرم کردن مایعی را از جداری که دارای منافذ کوچک است - و صافی نام نام دارد - عبور دادن تا مواد جامد از آن جدا شود تصفیه صافی کردن، هموار کردن رفع چین و چروک کردن: پارچه را با اتو کشیدن صاف کردن، تراشیدن صورت. یا صاف کردن سینه. به وسیله سرفه کردن سینه را راحت کردن تا آواز نیکو برآید یا تنفس آسان شود
از پوست درآوردن دانه
تاریک کردن، تیره ساختن
فرزند را به سبب نافرمانی از خود دور یا نفرین کردن
بسیار گرم کردن، گرم و سوزان ساختن، با آهن تفته جایی از بدن انسان یا حیوانی را سوزاندن، با آلت فلزی که در آتش سرخ شده در کفل چهارپایان علامت گذاشتن که شناخته شوند
غارت کردن چیزی به خصوص چیزهای خوردنی از قبیل میوۀ درخت و خوراک های روی سفره، لاشیدن، برای مثال ای پسر گر دل و دین را سفها لاش کنند / تو چو ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش (ناصرخسرو - ۲۷۶)
شادی و نشاط پیدا کردن، به وجد و طرب آمدن، لذت بردن از ساز و آواز و مانند آن
کنایه از نفوذ کردن، رخنه کردن، راه رفتن، طی طریق کردن، راه باز کردن، راه دادن
پشم یا پنبه را با دست کشیدن و دراز کردن برای ریسیدن، غاژیدن
مقابل بستن، گشودن، وا کردن، کنایه از آمادۀ کار کردن، دایر کردن، کنار رفتن، گشودن گره، کنایه از به روشنی بیان کردن یک مطلب پیچیده، روشن کردن رادیو یا تلویزیون، گشودن راه، اصلاح موی سر یا صورت، عزل کردن، منهدم کردن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر